تاریخ و جغرافیای ایران و جهان

معرفی تاریخ و جغرافیای ایران و جهان همراه با مستندات

تاریخ و جغرافیای ایران و جهان

معرفی تاریخ و جغرافیای ایران و جهان همراه با مستندات

لویی شانزدهم

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۳۲ ب.ظ
.

لویی شانزدهم

 

لویی شانزدهم سومین فرزند دوفن لویی دو فرانس بود. دوفن، که تنها پسر مشروع لویی پانزدهم بود، لویی فربه نام داشت،‌ زیرا شکمپرست بود. او سعی می‏کرد با شکار، شنا، قطع اشجار، چوب‏بری، و واداشتن خود به هنرهای یدی، چاقی خود را برطرف کند. در سراسر عمر خود احساس احترام خویش را نسبت به کلیسا حفظ کرد؛ عزیزترین دوستانش کشیشان بودند، و از زناکاریهای پدر خود عمیقاً شرمنده بود. زیاد مطالعه می‏کرد، از جمله آثار مونتسکیو و روسو را خواند؛ این نظر را پیدا کرد که «پادشاه جز مباشر درآمدهای کشور چیزی نیست؛» او حاضر نشد در فرانسه سفر کند، زیرا می‏گفت «همة‌ وجود من ارزش آن هزینه‏ای را ندارد که این سفر برای مردم بیچاره در برخواهد داشت.» اینکه چه مقدار از خصوصیات اخلاقی، عادات، و اندیشه‏های او به لویی شانزدهم رسید، بسیار شایان توجه است.

همسرش ماری-ژوزف اهل ساکس با فضیلت و نیرومند بود و هشت بچه برای او آورد، از جمله:‌ لویی-ژوزف ملقب به دوک دو بورگونی، که در 1761 طی حادثه‏ای کشته شد؛ لویی اوگوست ملقب به دوک دو بری متولد 23 اوت 1754، که بعداً لویی شانزدهم شد؛ لویی- ستانیسلاس ملقب به کنت دو پرووانس متولد 1755، که بعداً لویی هجدهم شد؛ و شارل- فیلیپ ملقب به کنت د/ آرتوا متولد 1757، که بعداً شارل دهم شد. وقتی پدرشان در 1765 درگذشت، لویی اوگوست، که یازده سال داشت، وارث تاج و تخت شد.

او بچه‏ای مریض احوال، ترسو، و خجول بود، ولی سالها زندگی در نقاط روستایی و غذای ساده به او سلامت و نیرو بخشید. لویی مانند پدرش خوب بود، ولی درخشان نبود. او به ذکاوت برتر برادرانش، که ارشدیت او را کاملاً نادیده می‏گرفتند، رشک می‏برد. وی، که محجوبتر از آن بود که در برابر تعرض دیگران معامله به مثل کند، خود را با ورزش و کارهای

دستی مشغول می‏داشت. لویی با دقت کامل تیراندازی آموخت، و فراگرفت که چگونه در به کار بردن دستان و ابزار خود با کارگران رقابت کند. وی مهارتهای افزارمندانی را که در دربار خدمت می‏کردند می‏ستود، و دوست داشت با آنها گفتگو و کارکند، و عادات و طرز سخن گفتن آنان را تاحدودی به خود گرفت. ولی کتاب را نیز بسیار دوست داشت و علاقة خاصی به فنلون یافت در دوازده سالگی یک دستگاه چاپ در کاخ ورسای نصب کرد و به کمک برادرانش (که در آن وقت نه و یازده سال داشتند) حروف یک کتاب کوچک را چید که در سال 1766 تحت عنوان گفته‏های اخلاقی و سیاسی مقتبس از تلماک منتشر کرد. پدربزرگش از این گفته‏ها خوشش نمی‏آمد. لویی پانزدهم گفت: «به آن پسر بزرگ نگاه کنید، او مایة خانه خراب شدن فرانسه و خودش خواهد شد، ولی به هرحال من زنده نخواهم بود تا آن را ببینم.»

چگونه می‏شد این شاهزادة کارگر را به یک پادشاه تبدیل کرد؟ آیا امکان داشت همسری تحرک‏بخش یافت که به او شهامت و غرور بخشد و برایش اطفالی از نسل بوربون بیاورد؟ حکمران حاضر بیش از آن سرگرم مادام دو باری بود که به این امر توجهی کند؛ ولی شوازول، وزیر خارجه، ایامی را که در دربار وین گذرانده بود و همچنین یک مهیندوشس با روح به نام ماریاآنتونیا یوزفا را، که در آن هنگام (1758) سه سال داشت، به خاطر می‏آورد؛ شاید ازدواج او با لویی-اوگوست باعث می‏شد به اتحاد با اتریش؛ که بر اثر قرارداد صلح جداگانة فرانسه با انگلستان (1762) ضعیف شده بود، جان تازه‏ای بخشیده شود. پرنس فون کاونیتس افکار مشابهی را به طور محرمانه با کنت فلوریمون مرسی د/ آرژانتو، یکی از اشراف لیژکه ثروتی بسیار و قلبی رئوف داشت و سفیر اتریش در ورسای بود، در میان گذارده بود. لویی پانزدهم اندرز هماهنگ آنان را پذیرفت، در 1769 یک تقاضای رسمی برای ماری ترز فرستاد، و از ماریا آنتونیا برای لویی اوگوست خواستگاری کرد. امپراطریس با کمال میل وصلتی را که خودش نیز مدتها قبل نقشة آن را در سر می‏پرورانده بود تصویب کرد. دوفن، که در این امر با وی مشورتی نشده بود، به نحوی مطیعانه انتخابی را که برای وی شده بود پذیرفت. وقتی به او گفته شد که نامزدش یک شاهدخت زیباست، آهسته گفت: ‌«خدا کند فقط صفات خوبی داشته باشد.»

ماریا آنتونیا در دوم نوامبر 1755 در وین به دنیا آمد. او بچة قشنگی نبود؛ پیشانیش بیش از حد بلند، و بینیش بیش از اندازه بلند و تیز بود؛ دندانهایش نامرتب بودند، و لب پایینش بیش از حد گوشتالود بود. ولی طولی نکشید که او پی برد که خون سلطنتی در رگهایش جریان دارد؛ طرز راه رفتن مانند یک ملکه را آموخت؛ و طبیعت، به کمک ترشحات مرموز بلوغ، او را به نحوی دلپذیر از نو قالبریزی کرد تا اینکه باموهای طلایی ابریشمین، رنگ رخساره‏ای «چون یاسمن و گل سرخ» و چشمان براق شیطنت‏بار و آبی، گردنی به سبک یونانیها اگر نگوییم لقمة مناسبی برای یک پادشاه بود، دست کم تکة لذیذی برای یک دوفن شد. سه خواهراز پنج خواهر بزرگترش توسط امپراطریس،‌ با مهارت، زندگیهای مرفه و مناسبی یافتند: ماریا کریستینا با پرنس آلبرت حکمران ساکس، که دوک ساکس – تشن شد، ازدواج کرده بود؛ ماریا آمالیا با فردیناند، دوک پارما، ازدواج کرده بود؛ ماریا کارولینا ملکة‌ ناپل شده بود. برادرشان یوزف امپراطور مشترک امپراطوری مقدس روم شده، و برادر دیگرشان، لئوپولد، مهیندوک توسکان بود. لازم بود که ماریا آنتونیا ملکة‌ فرانسه شود.

او، که کوچکترین فرزند زندة ماری‏ترز بود، تاحدودی مورد بی توجهی قرار گرفته بود. در سیزده سالگی اندکی ایتالیایی آموخته بود. ولی نمی‏توانست نه فرانسه و نه آلمانی را صحیح بنویسد. از تاریخ تقریباً هیچ نمی‏دانست، و با آنکه گلوک معلمش بود در موسیقی پیشرفت مختصری کرده بود. وقتی لویی پانزدهم تصمیم گرفت او را به عنوان همسر نوة خود بپذیرد، اصرار کرد علیه آبله تلقیح شود و آبه ورمون را فرستاد تا در تعلیم و تربیت وی تسریعی ایجاد کند. ورمون گزارش داد که «خصوصیات اخلاقی و عواطف قلبی او عالی هستند، و از آنچه عموماً تصور شده است، باهوشتر است، ولی تاحدودی تنبل و فوق‏العاده سرسری است، و آموزش به او مشکل است. … او تا هنگامی یاد می‏گیرد که مایة سرگرمیش فراهم باشد.» ولی رقص و جست وخیز در بیشه‏ها با سگهایش را دوست داشت امپراطریس، که براثر رنج و اندوه فرسوده شده بود، می‏دانست که سرنوشت اتحاد را به دستهایی که بیش از حد برای چنین مسؤولیتی ضعیفند می‏سپارد. مدت دو ماه پیش از ازدواج مورد نظر، او ماریا آنتونیا را در اطاق خود میخوابانید تا در خلوت شبها، مطالبی دربارة حکمت زندگی و هنر عضو خاندان سلطنتی بودن را به او تلقین کند. ماری‏ترز برای دخترش فهرستی از قواعدی که راهنمای طرز رفتار وی در زمینه‏های اخلاقی و سیاسی باشد، تنظیم کرد. او به لویی پانزدهم نامه‏ای نوشت و از او تقاضا کرد تا نسبت به کمبودهای عروس نابالغی که برای نوه‏اش می‏فرستد گذشت نشان دهد. او نامه‏ای هم برای دوفن نوشت، که گرمی نگرانی و هراسهای یک مادر از آن محسوس بود:

امیدوارم همانطور که او مایة‌ وجد من بود، مایة خوشوقتی شما باشد. من او را برای همین منظور تربیت کرده‏ام، زیرا مدتها پیش‏بینی می‏کردم که او با شما سرنوشت مشترکی خواهد داشت. من در او علاقه‏ای به وظایفش نسبت به شما، یعنی دلبستگی پر احساس و توانایی شناخت و به کار بستن وسایل خشنود شما، برانگیخته‏ام. … دختر من شما را دوست خواهد داشت، من به آن اطمینان دارم، زیرا او را می‏شناسم. . . خداحافظ دوفن عزیز، خوشبخت باشید و او را خوشبخت کنید. … من غرق در اشک هستم. مادر پراحساس شما.

در 19 آوریل 1770 در کلیسای آوگوستین در وین، این دختر با نشاط و بیفکر، که چهارده سال از عمرش می‏گذشت، وکالتاً به عقد لویی- او گوست دوفن فرانسه درآورده شد؛ برادرش فردیناند جای دوفن را گرفت. دو روز بعد کاروانی بزرگ، مرکب از چهل و هفت کالسکه و 366 اسب، دفین (همسر دوفن) را از جلو کاخ شونبرون عبور داد و امپراطریس آخرین وداع را با او کرد. آهسته به دخترش گفت: «با فرانسویان چنان مهربان باش که آنها بتوانند بگویند برایشان فرشته‏ای فرستاده‏ام و» ملازمان 132 نفر ندیمه، آرایشگر، خیاط، امربر، روحانی، جراح، داروساز، آشپز، خدمه، و 35 نفر برای مراقبت از اسبان، که در سفر طولانی به پاریس چهار یا پنج بار عوض می‏شدند. ظرف شانزده روز، کاروان به کل در کنار رودخانة راین روبه‏روی ستراسبورگ رسید. در جزیره‏ای واقع در رودخانه، ماریا لباسهای اتریشی خود را از تن به در کرد و لباس فرانسوی پوشید. ملازمان اتریشیش او را ترک گفتند تا به وین بازگردند، و جای آنها را ملازمان فرانسوی مرکب از بانوان و خدمه گرفتند. از آن پس ماریا آنتونیا مبدل به ماری آنتوانت شد. پس از تشریفات بسیار، درحالی که توپها غرش می‏کردند، ناقوسهای کلیساها به صدا درآمده بودند، و مردم هورا می‏کشیدند، او را به ستراسبورگ آوردند. او گریست، لبخند زد، و با شکیبایی تشریفات طولانی را تحمل کرد. وقتی که شهردار نطقی به زبان آلمانی آغاز کرد، او سخنش را قطع کرد و گفت: «آقایان به آلمانی سخن نگویید، از امروز من جز فرانسه زبانی درک نمی‏کنم.» پس از اینکه یک روز استراحت به او داده شد، کاروان پر کبکبه حرکت خود را در فرانسه آغاز کرد.

ترتیب کار چنین داده شده بود که پادشاه و دوفن با بسیاری از درباریان به کومپینی در 84 کیلومتری شمال خاوری پاریس بروند تا از موکب دوفین استقبال کنند. دوفین در 14 مه وارد شد. عروس از کالسکه‏ای بیرون جست، به سوی لویی پانزدهم دوید، تمام قد تعظیم کرد، و همانطور ماند تا پادشاه او را بلند کرد و با اظهاری پرلطف به او راحتی و آرامش بخشید. او گفت:‌«شما، خانم، از پیش عضوی از خانواده بودهاید، زیرا مادرتان روح لویی چهاردهم را دارد.» او پس از اینکه هر دو گونة ماری آنتوانت را بوسید، دوفن را معرفی کرد. دوفن هم همان کار را تکرار کرد، ولی شاید لذت کمتری برد. در 15 مه،‌ کاروان مرکب (از همراهان هر دو کشور) عازم ورسای شد. در آنجا، در 16 مه 1770، یک ازدواج رسمی ازدواج نیابتی را که یک ماه قبل صورت گرفته بود تأیید کرد. آن شب جشن بزرگی در محل جدید اپرا برپا شد. پادشاه به لویی – اوگوست هشدار داد که در خوردن افراط می‏کند. دوفن پاسخ داد: «من همیشه بعد از یک شام خوب، بهتر می‏خوابم.» او همین کار را هم کرد، و کمی پس از رفتن به بستر عروسی به خواب رفت.

او شبهای متوالی با همان آمادگی خوابید، و صبحهای متوالی زود بلند شد تا به شکار برود. مرسی د/ آرژانتو اظهار نظر کرد که رشد سریع اخیر لویی – اوگوست (از نظر جسمانی) رشد او را از نظر جنسی به عقب انداخته است، و جز انتظار کاری نمی‏شود انجام داد. ماری

 

 

ترز، که از این امر مطلع شد، به دخترش نوشت:‌ «هر دوی شما خیلی جوان هستید. تا آنجا که به سلامت تو مربوط می‏شود، این‏طور خیلی بهتر است. هر دو شما نیرو خواهید یافت.» بعضی از پزشکان دوفن به وی گفتند که ورزش و غذای خوب رشد احساسات عشقی را تحریک خواهند کرد،‌ و این گفته وضع را بدتر کرد، زیرا این دو چیز بالعکس وی را تنومندتر و خواب الودتر ساختند. سرانجام، در اواخر 1770، دوفن کوشید که ازدواج را با «وصلت» توأم کند، ولی نتوانست؛ تنها نتیجة آن دردی یأس آور بود. کنت آراندا، سفیر اسپانیا، به پادشاه خود گزارش داد:‌ «می‏گویند مانعی که در زیر قلفه وجود دارد شروع به مجامعت را بیش از حد دردناک می‏کند»، یا «قلفه چنان ضخیم است که نمی‏تواند با انعطاف لازم برای نعوذ بازشود.» جراحان پیشنهاد کردند که مشکل را با یک عمل جراحی شبیه به ختنه برطرف کنند، ولی دوفن حاضر نشد. او تلاشهای مکرری کرد، ولی جز اینکه خود و همسرش را ناراحت و تحقیر کند، نتیجه‏ای نگرفت. این وضع تا 1777 ادامه یافت. احساس عدم کفایت در زناشویی دوفن، احساس حقارت وی را نسبت به خود عمیقتر کرد و احتمالاً در تبدیل وی به پادشاهی مردد و فاقد اعتماد به نفس سهمی داشت. شاید آن هفت سال سرخوردگی در ازدواج برخصوصیات اخلاقی و طرز رفتار ماری آنتوانت اثر گذارد. او می‏دانست که مردان و زنان دربار بیرحمانه اقبال بد وی را به مسخره می‏گرفتند و بیشتر مردم فرانسه، که علت آن را نمی‏دانستند، او را به عقیم بودن متهم می‏کردند. او خود را با رفتن به اپرا یا تئاتر در پاریس دلخوش می‏داشت، ودر تهیة لباس تا سرحد افراط به خود آزادی عمل می‏داد. ماری آنتوانت از تشریفات دربار، که ایجاب می‏کرد که وی مرتباً با درباریان درآمیزد، و همچنین از رسوم و آداب آن، سرپیچید، و دوستی نزدیک و صمیمانه با افرادی دلسوز مانند پرنسس دو لامبال را به این گونه مراسم و تشریفات ترجیح می‏داد. وی مدتها از صحبت کردن با مادام دو باری امتناع کرد – اعم از اینکه علتش این بوده باشد که او اخلاقیات مادام دوباری را نمی‏پسندید، یا اینکه رشک می‏برد که زنی دیگر توانسته باشد چنین به طور کامل مورد مهر پادشاه قرار گیرد و نزدش صاحب نفوذ باشد.

لویی پانزدهم در 10 مه 1774 درگذشت. درباریان شتابان به اقامتگاه دوفن رفتند و او و دوفین را دیدند که به زانو درآمده و گریه می‏کنند و به دعا مشغولند. جوان نوزدهساله فریاد کشان می‏گفت: «آه خدایا، ما را حفظ کن! ما جوانتر از آن هستیم که بتوانیم فرمانروایی کنیم!» او به یکی از دوستانش گفت:‌ «چه بار سنگینی! من هیچ‏‏چیز نیاموخته‏ام. چنین به نظر می‏آید که همة جهان بر روی من خراب خواهد شد.» در تمام طول روز، در ورسای، پاریس، و سپس تا آن قسمت از فرانسه که این خبر به آنجا رسید. مردان، زنان، و اطفال با شادی فریاد

 

کردند:‌ «شاه مرده است،‌ زنده‏باد شاه!» یک پاریسی پرامید،‌ روی یکی از مجسمه‏های هانری چهارم، کلمة «رستاخیز» را حک کرد؛ پادشاه بزرگ از میان مردگان برخاسته بود تا بار دیگر فرانسه را از هرج و مرج، فساد، ورشکستگی، و شکست نجات دهد

 

 

  • رضا آخرتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی